ماه مهمانی خدا

ماه مبارک آمد، ای دوستان بشارت

کز سوی دوست ما را هر دم رسد اشارت

آمد نوید رحمت، ای دل ز خواب برخیز

باشد که باقی عمر، جبران شود خسارت

ماه را در آسمان، مشتاقانه به تماشا می‏رویم تا ماه مبارک را با آمدنش آغاز کنیم. چه مبارک سحری و چه روزهای مهربانی! چه شب‏های صمیمی‏ای.
شب‏هایی آمده‏اند که ما از همه ستاره‏هایی که می‏بینیم، به خدا نزدیک‏تر خواهیم شد. شب‏هایی که فرشته‏ها به ما لبخند خواهند زد و تمام کائنات به ما رشک خواهند برد.
شب‏هایی که بی‏واسطه با خداوند حرف خواهیم زد و خدا ما را در مهربانی خویش شناور خواهد کرد. شب‏هایی که صدای گرامی قرآن، لالایی ستاره‏های چشمک‏زن خواهد شد.
صدای بال فرشتگان، آوازهایی خواهند شد که ما را به پرواز پیوند خواهد زد.
دوست دارم نیمه‏شب‏ها با من به کوچه‏های مهربانی خداوند بیایی و ببینی که چگونه کنار گل‏های شمعدانی و بابونه‏های شبنم‏زده، نام خدا را عاشقانه آواز می‏کنم.
این روزها خدا، دروازه‏های آسمان را به ما نشان خواهد داد و دست‏های لبریز دعای ما در کهکشان‏ها جاری خواهد شد.............. 

خدایا! ماه مهربانی تو آغاز شد، ما را مهربان ترین مهمانان خویش بخواه...

 

امام صادق(ع) می فرمایند:"خواب روزه دار عبادت،خاموشی او تسبیح،عمل وی پذیرفته شده و دعای او مستجاب است."

 ماهی سرشار از برکت و رحمت و عبادت های پذیرفته شده

برایتان آرزومندم

      

                                                                                                     التماس دعا

راه بیان عشق

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید:

 

 آیا میتوانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟

 

برخی ازدانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند.

 

برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند.

 

شماری دیگر هم گفتند « با هم بودن در تحمل رنجها ولذت بردن از خوشبختی » را راه بیان عشق می دانند.

 


در آن بین، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد:

 

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند.

 

آنان وقتی به بالای تپه رسیدند درجا میخکوب شدند..... 


یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.

 

شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.


رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند.

 

ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد.....

 

همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرارکرد و همسرش راتنها گذاشت....

 

بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید...

 

ببر رفت و زن زنده ماند. 


داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.

 

اما پسرپرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریادمی زد؟

 


بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!

 


پسرجواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود:  

 عزیزم ، تو بهترین مونس من بودی. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود....

 

قطره های اشک، صورت پسر را خیس کرده بود که ادامه داد:

 

همه زیست شناسان میدانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار میکند.

 

 

پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد واورا نجات داد. 

                   

این صادقانه ترین و بی ریاترین  راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.